شمارش معکوس ... نوروز در راهه ...
پسر عزیزم، الان ساعت دقیقاً یک ربع به نه صبحه و من توی شرکتم فکر کنم این آخرین باریه که توی سال 92 دارم برات مینویسم ، دفعه بعدی ایشااله دیگه رفتیم تو سال جدید... راستی ، دیشب چهارشنبه سوری بود . بابا عباس توی بالکن بقل ات کرده بود و به آتیش بازی نگاه میکردید... وای که چقدر تو این مدت چقدر به مامانی(مامان من) و بابائی(بابائی من) وابسته شدی... اصلا یه جور دیگه همدیگه رو دوست دارید و من از این موضوع خیلی خوشحالم و همیشه قدردان زحماتی که برای تو میکشن هستم هر چند هرگز قابل جبران نیست... شمارش معکوس شروع شده و فردا دیگه وارد سال جدید میشیم سالی که آرزو دارم همونطوریکه این دو سال با وجود خودت پر از رونق و ...
نویسنده :
ماماني
10:48